او که با دغدغهها وحساسیتهای وصف ناپذیر، پذیرای همگان است بافنجانهای خوش رنگ و خوش عطروطعم چای...
دکتر فتح الله آسترکی (امید)
وزارت ارتباطات جمهوری اسلامیبطور رسمیتمبر
دورود پایتخت طبیعت ایرانرا منتشر کرد. ایده پایتختی طبیعت همزمان در چندین شهر منطقه زاگرس مطرح شد اما آنچه موجب شد دورود با این عنوان شناخته شود و صدها هزار هشتک حامیان عنوان
دورود پایتخت طبیعت ایرانبه ثمر بنشیند، فقط و فقط جمع آمدن جلوههای زیبای طبیعی درفصلهای چهارگانهی طبیعت اطراف دورود است که از دریچهی دوربین محسن منصوری، یکی از فرزندان این دیار تجلی یافته اند.
برای پوشاندن جامهی واقعیت به این ادعای بزرگ ، تنها مکانی که میتواند یاریگرباشد، " یک گالری با قابهای سحرانگیزو اسرارآمیز" درطبقه بالای پاساژگلشهر درخیابان شریعتی دورود است.
دوربین این چهره نگارطبیعت بانفسهای طبیعت هم نفس ، وباگامهایش هم گام وبادیدگان خیره کننده اش هم سوست.
گویی این دوربین تنها وتنهابرای ثبت وضبط حالات مختلف طبیعت آفریده شده است.
به قول سهراب سپهری : آدمیرا بر دریچه دوربین او راهی نیست.
اما درمیان انبوه عکسهای مبهوت کنندهی طبیعت که از در و دیوار گالری با هر بینندهای ، بسیار گویا و سحرآمیز نجوامیکنند، تنها قابی که از یک انسان دیده میشود، زنی است سالخورده که ردپای زمان از شیارهای آرام و دل انگیزگونههایش به خوبی پیداست. و از یک مصرع وام گرفته ازیک اثرماندگار استادبنان که درحاشیه قاب نوشته شده است ، میتوان فهمید که این زن ، دیگر در دنیای ما حضورندارد وبرای همیشه به سفری ابدی وجاودانه رفته است. " چو بوی گل به کجارفتی"
این زن در این قاب ، سرش را که دیگر کتف و گردن یارای نگهداشتن آن را ندارند، به دست وپنجهی خود تکیه داده است و نگاه عمیقش را به آن سوی زمان دوخته است .
نگاهی که تا آنجا که میتوانی اگر ردش را بزنی به انتهایش نمیرسی.
واین نه تنها سرشت وسرنوشت مادرمحسن منصوری ، که سرگذشت همه مادران رنج کشیده این دیار است.
اگرمحسن منصوری درتمام دوران پرتلاطم عکاسی اش فقط همین یک نگاه را ثبت کرده باشد، برای یک نگارگرعمیق وباوسعت دیدی به انتهای ابدیت کافیست که چهرهای ماندگار در هنرعکاسی باشد.
اماطبیعت درنگاه اوجلوه وجمال دیگری دارد.
برای هر بینندهای که ساعتی را در خلوت خویش نظاره گر دنیای حیرت انگیز نور و رنگ میشود، گاه خلسههایی پیش میآیدکه در کمتر زمانی از روزگار زندگی خویش بدانهادست یافته است.
به قول محمدعلی اسلامیندوشن : این رنگها و این قابها به گونهای لطیف ، زیر بغل هربینندهای را میگیرند و او را سبک و آرام باخود به عالمیدیگر میبرند. عالمیکه در آن از جدالهای جنگلی اطراف خبری نیست.
" عالم خیال "
یک شب که محو یکی از دورنماهای کوه قارون بودیم ، آرایش درختان که از تنک بودن درحاشیه عکس شروع میشد و در نقاط فوقانی قاب به انبوهی و درهم تنیدگی میرسیدند، دوستی نکته بین و نکته سنج میگفت : من نام این اثر را " عروج " میگذارم.
و به راستی که در آن همه شوروغوغای دامنههای قارون ، آنچه درنهایت به ذهن میرسد، همین است : معراج درختانی که تلاش دارند برای رفتن به آسمان ازهمدیگر پیشی بگیرند.
دکترابوطالب باجولوند حرفهای بسیار دیگری هم گفت. اما این نکته اش در خاطر ماند.
اثرجادویی دیگری که در انبوه آثار او دیده میشود، تصویری است که قیامت زمین را نشان میدهد. گویی براساس باورهای اساطیری، اسرافیل سربرداشته است و درصور خویش دمیده و از لابلای شیارها و ترک خوردگیهای زمین که همانا صلصال کالفخارمینمایند، دریک تنهایی وبرهوت لالهای واژگون ، تنها وغریب سربرافراشته است وحیرت زده ، بی کسی و غربت زمین را نظاره میکند.
آنان که در بعضی از سفرها وکوهنوردیهای این نگاره پردازطبیعت او را همراهی کرده اند، میگویند: گاه پیش میآید که برای ثبت یک لحظهی رویایی ، او روزها و بلکه هفتهها را درچادر تنهایی خویش سر و صبر میکند تا به آن نور و فضای آرمانی برسد.
هرچند آثار زیبا و گرانمایه محسن منصوری درخانههای بسیاری از طبیعت دوستان اهل هنر آویخته اند و جلوه گری مینمایند ؛ اما زیبایی بی حدوحصر کار، زمانی است که در ساختمانهای مرکزی ، مثل وزارتخانهها در اتاقها وراهروها، تصاویر او رامیبینی که طبیعت دورود را معرفی میکنند .
من خودم به شخصه وقتی با دیگر همکاران از راهروهای ساختمانهای وزارت خودمان یعنی آموزش و پرورش در پی کاری میرویم، به محض دیدن یکی از این تصاویرمحسن ، همراهان را از رفتن بازمیدارم و به نام محسن منصوری که با خط لاتین در زیر عکسها جلوه میکند ، اشاره میکنم و میگویم : عکاس این عکسها دوست من است. وبا این شیوه قصد دارم برای خود جایی وجایگاهی درمیان فرهنگ وفرهنگ دوستان که ندارم ، دست وپاکنم.
ازجلوه گریهای طبیعت و ازدحام عکسهای دوشادوش هم که بگذریم ، گالری محسن منصوری پناهگاهی امن و آرام برای کسانیست که میخواهند ساعتی را از خستگیهای کار ویا تکرارهای ملال آور روزمرگیها فرارکنند و لحظاتی را در کناردیگردوستان با شعر و داستان و موسیقی سرکنند.
شاید ازصبح تاشب این چنداتاقک تو در تو مشتاقان زیادی رابه خود میبینند. اما غروبهای آنجا حکایت دیگری دارد.
حضور دوستانی با علاقهها و انگیزههای بسیارمتفاوت که تنها یک وجه مشترک دراین میعادگاه همیشگی آنهاراکنارهم مینشاند.
" درغم انسان نشستن. پابه پای شادمانیهای انسان پای کوبیدن. "
ودراین میان سخاوتمندی و فروتنی محسن است که بیش از هرچیز رنگ ولعاب این مجلس را به حد اعلا میرساند.
او که با دغدغهها وحساسیتهای وصف ناپذیر، پذیرای همگان است بافنجانهای خوش رنگ و خوش عطروطعم چای سوری و صفایی به پا میکند.
پیش از این ، مطلبی درباره نقل محافل ایرانیان، چای ، گفته بودم. اما چای درمیان این همه تصاویر دل انگیز ودرکنار این دوستان ، رنگ وجلای دیگری دارد.
درگالری محسن منصوری چای درحکم آش کشک خاله است و حتی آنان که درهفتهها وماهها هم یک فنجانش را نمینوشند، درآنجا باعشقی وعلاقهای سرشار در شربی مدام پیکهای پیاپی میزنند.ومن خودم در این راه چیزی را کم نمیگذارم و پابه پای قوریهای چینی راه را تا آخر میروم و حتی جور دیگررفقاراهم میکشم.
سالیان زیادیست که اشخاص فراوانی درکسوت رییس و مسوول و فرمانده و فرمانبر درحوزههای شهری وفرهنگی آمده اندو ماننددیگران باری بسته اند ورفته اند. اما به جرآت میتوان گفت که هیچ یک از آنان به اندازه این یک تن که نه مزدی ستانده است ونه باری بسته است برای معرفی جلوههای این دیار گامیموثر برنداشته اند. و البته این تنها حکایت محسن منصوری نیست.